در پس اين روزهاي فصل بهاربرگ ها در هجوم پاييزندزردها روي شاخه مي مانندسبزها روي خاک مي ريزندجاي عطر گل اقاقي و ياس بوي خون در فضاي اين شهر استگويي احساس سربلندي و اوجبا تمام درخت ها قهر استاز کف سنگفرش هر کوچه خون ناحق لاله را شستندغافل از اينکه در تمامي شهرسروها جاي لاله ها رستندشب به شب روي شاخه هر سروقمري و چلچه هم آواز استبانگ الله اکبر از هر سونغمه ساز و نغمه پرداز استهر دهاني که بوي گل مي داددوختندش به نوک سوزن هابوي گل شد گلاب و جاري گشتاز دوچشم خمار سوسن ها ناله پر شرار مرغ سحرمعنيش ارتداد و بي ديني استدر زمستان ذوق و انديشهسبز بودن چه جرم سنگيني استساقه هايي که سبزتر بودند سرخ گشته به خاک غلطيدندباقي ساقه از اين ماتمبرگ هاي سياه پوشيدندنخل را کنده ، بيد مي کارندبيد مجنون کجا ثمر بدهداي که برروي ماه چنگ زديباش تا صبح دولتت بدمد
وب فوق العاده يي داري