• وبلاگ : سحر
  • يادداشت : به كوروش چه خواهيم گفت؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    در پس اين روزهاي فصل بهار
    برگ ها در هجوم پاييزند
    زردها روي شاخه مي مانند
    سبزها روي خاک مي ريزند
    جاي عطر گل اقاقي و ياس
    بوي خون در فضاي اين شهر است
    گويي احساس سربلندي و اوج
    با تمام درخت ها قهر است

    از کف سنگفرش هر کوچه
    خون ناحق لاله را شستند
    غافل از اينکه در تمامي شهر
    سروها جاي لاله ها رستند
    شب به شب روي شاخه هر سرو
    قمري و چلچه هم آواز است
    بانگ الله اکبر از هر سو
    نغمه ساز و نغمه پرداز است
    هر دهاني که بوي گل مي داد
    دوختندش به نوک سوزن ها
    بوي گل شد گلاب و جاري گشت
    از دوچشم خمار سوسن ها
    ناله پر شرار مرغ سحر
    معنيش ارتداد و بي ديني است
    در زمستان ذوق و انديشه
    سبز بودن چه جرم سنگيني است

    ساقه هايي که سبزتر بودند
    سرخ گشته به خاک غلطيدند
    باقي ساقه از اين ماتم
    برگ هاي سياه پوشيدند
    نخل را کنده ، بيد مي کارند
    بيد مجنون کجا ثمر بدهد
    اي که برروي ماه چنگ زدي
    باش تا صبح دولتت بدمد

    وب فوق العاده يي داري

    پاسخ

    سبز يعني استقامت تا بهارآبروي مادران داغدارسبز يعني رنگ سهراب در کفنسبز يعني افتخار اين وطنسبز يعني ملتي پر اقتدارسبز يعني رأي مان با اعتبارسبز يعني رنگ خون عاشقانسبز يعني قبر بي نام و نشانسبز يعني مردمي بيدار شدحاکم ظالم به دنيا خار شدسبز يعني آخرين راه اميدسبز يعني خشم دل هاي سپيدسبز يعني مادري از جان گذشتآن زماني که ندايش برنگشتسبز يعني ظالمي از ترس سبزمي نهد بر گردن خود شال سبزسبز يعني آخرين فصل سکوتسبز يعني رأي ما غير از تو بود